در بیان افتخارات وبرتری امام حسن مجتبی(ع)
میگویند امام حسن بن علی (ع) روزی بر معاویه وارد شد در حالیکه عدهای در مجلس نشسته بودند در این هنگام در حضور امام حسن (ع) هر یک از ایشان بر بنی هاشم فخر میفروختند و بنی هاشم را به غیر پدرشان نسبت میدادند و در نسب ایشان شک میکردند و چیزهایی میگفتند که در آن نسبتهای بدی به حسن بن علی میدادند و این سخنان را از حد گذراندند.
امام حسن بن علی (ع) در جواب فرمود: من شاخهای از بهترین شاخهها هستم، پدران من گرامیترین مردم عرب هستند، فخر و بزرگی و نسب والا برای ماست و سخاوتمندی و بزرگواری در اصل و ریشه ماست، از بهترین درختی که در اوج رشد و بالندگی میباشد و میوههای پاک و پاکیزه و بدنهایی استوار و راست قامت که اصل اسلام و علم نبوت از این شجره است، مادر بلندای قلهی افتخاریم و در مقام عزت ریشهدارترین هستیم، دریاهای گستردهای هستیم که خشک شدن ندارد و کوههای بنلد ما را تحت تأثیر قرار نمیدهد.
در این هنگام مروان گفت: از خود تعریف بسیاری نمودی و مغرور شدی و فخر فروختی ای وای بر تو ای حسن ما بخدا از اربابان و بزرگان قوم و عزیزترین فرماندهان هستیم، به ما فخر مفروش که عزت و شرف تو مانند عزت و شرف ما نیست و بزرگی تو مانند بزرگی ما نیست سپس شعری را بدین مضمون خواند:
شفینا أنفسنا طابت و قورا
فنالت عزها فیمن یلینا
فابنا بالغنیمة حین ابنا
وابنا بالملوک مقرنینا
سپس مغیرة بن شعبه شروع به سخن کرد و گفت: پدرت را نصیحت کردم ولی نصیحت ما را قبول نکرد، اگر از قطع رابطه با آشنایانم اکراه نداشتم، به لشکر شام ملحق میشدم، پدرت میدانست که من در نقشه و طراحی و تصمیمگیری برترین قبیله قیس و ثقیف هستم و برترین آنها در تجربه اداره و فرمانروایی قبایل میباشم.
پس امام حسن (ع) شروع به سخن نمود و گفت: ای مروان تو تصور کردی من ترسو، ناتوان و عاجز هستم، آیا گمان میکنی من از خودم تعریف میکنم و خودستایی میکنم، در حالیکه پسر رسول خدا (ص) هستم، آیا گمان میکنی به خود مغرور شدهام، در حالیکه سرور جوانان اهل بهشت هستم و بدرستیکه کسی فخر میفروشد و تکبر میکند که بخواهد خود را بزرگ نشان دهد و خود را بزرگ نماید وای بر تو مروان، کسی تکبر میکند که بخواهد خود را برتر نشان دهد اما ما اهل بیت رحمت هستیم، ما معدن کرامت و بخشش هستیم، ما جایگاه و اصل نیکی و گنج ایمان هستیم، ما پیکان تیز اسلام و شمشیر دین هستیم، مادرت به عزایت بنشیند، آیا ساکت میشوی قبل از آنکه از کودکیت بگویم؟ و یا اینکه از علت نامگذاری تو به میسم سخنی بر زبان بیاورم که در این صورت از اسم خودت بیزار شوی، اما اینکه گفتی ما صاحبان غنیمت و ملک بودیم آیا بگویم از روزهایی که در جنگ پا به فرار میگذاشتی و در حال جزع و فزع از نبرد دوری میکردی؟ پس غنیمت تو، فرارت بود و طلحه را فریب دادی و او را کشتی و خودت را نجات دادی چه بیحیا و بیشرمی ای مروان.
مروان سرش را پایین انداخته و برگرداند و مغیره مبهوت تماشا میکرد که امام حسن (ع) به او نگاه کرده و متوجه او شد و فرمود: ای پست فطرت، ثقیف چه ربطی به قریش دارد که تو به آنها افتخار میکنی؟ فکر میکنی من اینها را نمیدانم؟ من پسر بهترین بانوان هستم، من پسر سرور زنان هستم که رسول خدا (ص) ما را به علم خداوند تبارک و تعالی تغذیه نمود و به ما تأویل و تفسیر قرآن را آموخت و مشکلات احکام دین را یاد داد، سرافرازی روز قیامت و بهشت و کلمهی بلند سرافراز توحید، افتخار و برتری مقام برای ماست و تو از مردمی هستی که در جاهلیت نسب و پدر ایشان معلوم نشد و در زمان اسلام هم چیزی نصیبشان نگشت، بردهها و بندههای فراریی بودید که هیچ افتخاری در زندگی نداشتید، نه در مبارزه با شیران و نه در دفاع از نزدیکان.
ما از بزرگان هستیم، ما حامی و پشتیبان از پاافتادگان و بیچارگان هستیم که از فرط غیرت و مردانگی از نوامیس اسلام دفاع میکنیم، از دامان عزت و شرف ما ننگ و بدنامی بدور است و من پسر سرور زنان بزرگوار و سخاوتمند و پاک هستم.ای مروان تو اشاره کردی به وصی بهترین پیامبران در حالیکه علی (ع) به عجز و ناتوانی تو بیناتر و به ظلم و ستم تو آگاهتر بود، تو سزاوار آن بودی که از سوی علی (ع) طرد بشوی در حالیکه فریب و مکر از چشمانت پیداست هیهات که گمراهان برای خود یاوری پیدا کنند و تو خیال کردی اگر در صفین بودی در فریب و مکر از قیس و ثقیف برتری پیدا میکردی؟ مادرت به عزایت بنشیند به چه میبالی به ناتوانیت در پیش آمدها یا فرارت از درگیریها؟ بدان بخدا قسم اگر دست امیرالمؤمنین به تو میرسید، میدانستی که هیچ مانعی تو را از او مصون نگاه نمیداشت و بلائی به سرت میآورد که به جزع و فزع میافتادی، اما اینکه طایفه قیس مکار و زرنگ هستند، طایفه قیس به تو چه ارتباطی دارد شما بردگان خواری هستید که با هم دشمنی میکردید آنوقت شما را ثقیف نامیدند، حساب خودت را از بقیه جدا کن که تو از مردان آنان نیستی تو از راه شراکت (چند مرد با یک زن) بوجود آمدهای و از تداخل نطفهها شکل گرفتی و با جنگ و اختلاف ترا به یک جهت نسبت دادند. اما اینکه از حلم و بردباری ثقیف حرف زدی، کدام حلم و بردباری را از بردهی ضعیف بردگان ادعا داری؟ و بعد آرزوی ملاقات امیرالمومنین علی (ع) را در جنگ ادعا کردی در حالیکه شیر شجاع میادین جنگ، سهم مهلک و کشندهی مشرکان، که پلاس پوشان را بهنگام نیزه پراکنی توان مقاومت در برابر او نبود، پس چگونه شتران بر او جرأت داشته باشند و سرگین گردانان در مقام و شخصیت به او برسند. اما اصالت و ریشه تو ناشناخته و طایفهات نامعلوم و انعقاد نطفه تو (شکلگیری تو)مانند جفتگیری حیوان دریایی با حیوان خشکی میماند بلکه در اصالت و نسب از این مثال هم دورتری پس مغیره از جای خود پرید.
امام حسن (ع) گفت: ما مغروریم از اینکه با بنی امیه صحبت کنیم پس از آنکه بردگان و متکبران پست بنام بنی امیه حرف زدند.
در این هنگام معاویه گفت: برگرد ای مغیره اینان فرزندان عبدمناف هستند که در برابر ایشان سروران شجاع و دلیر تاب مقاومت نداشته و با افتخارترین ایشان توان ایستادگی ندارند، سپس معاویه حسن بن علی (ع) را به سکوت قسم داد و از او خواست که دیگر سخن نگوید پس حضرت ساکت شد و دیگر سخن نگفت.(1)
*******
پاورقی:1- احتجاجات وگفتگوهای امام حسن(ع)،ص121